Fix me| Part 6۳
مینهو: آخه احمقا، درجه تا آخر اونم با ظرف شیشه ای و ماده ی خام پنکیک، تو ماکروویو؟ خب اگه بلد نیستید چرا انجام میدید، تروخدا شماها دیگه پاتون رو تو آشپزخونه نزارید! خدایا کیا رو به هم دیگه رسوندی.. دوتا خرابکار کُپِ هم.. اینا باهم باشن به زور یک سال کنار هم عمر کنن!
مینهو به روی زانوهاش روی زمین نشست و قلبش رو نگه داشت.
آجوما: خوبی پسرم؟ دخترم لطفا ی لیوان آب براش بیار...
-تو خوبی؟
تکون خوردن سری به نوشنهی نه ای رو، توی سینهاش حس کرد.
-هی، میدونی چقدر کارت خطرناک بود؟ باید بهم میگفتی توهم بلد نیستی. اگه خدایی نکرده چیزیت میشد چی؟ من بدون تو چکار کنم؟ بیشتر مراقب خودت باش..
+حالا که نشد..
پسر آروم زمزمه کرد.
-نشنیدم، دوباره میگی؟
+گفتم حالا که چیزیم نشد!
مرد ابرویی بالا انداخت و پس گردنی آروم و به شوخی مانندی به پسرک زد.
-نزدیک بود خودتو، منو به کشتن بدی، هنوزم پرویی! باورم نمیشه!.. بچه یبارم یکم از روت کم کن بگو اشتباه کردم، چیزی ازت کم نمیشه ها!
+جونگکوک؟
-جانم؟
پسر کمی از مرد فاصله گرفت و به پایین نگاه کرد.. "شاید هم فقط به معنای ترسوندن بود...؟" اصلا ولش کن، چرا باید از چیزی که مطمئن نبود با جونگکوک حرف میزد؟ اونا تازه رابطشون درست شده بود، نمیخواست الکی نگرانش کنه.
+هیچی.
-مطمئنی؟
مرد چونهاش رو روی سرِ پسرک، گذاشت.
+اره، اصلا یادم رفت، پس چیز مهمی نبود.
-باشه... هی، امشب میخوام ببرمت بیرونا..
+کجا؟
-ی سوپرایزه، صبر کن و ببین.
با کلمه ی "سوپرایز" چشم های پسرک برقی زد.
+وایی نمیتونم صبر کنم!
مینهو: دلم واسه خدمتکارا میسوزه، یبار خونه رو با الکل و بالشت میترکونن، یبار با پنکیکِ خام. اونا هم باید تمیز کنن، خدایا..
-هیونگ پس واسه چی دارن انقدر حقوق میگیرن؟
+ا-...
پسرک به محض افتادن یه تیکه ماده ی پنکیک از رو سقف به روی موهاش، جیغی زد.
+وای نههه موهای خوشگلممم..
مرد چونه اش رو از روی سر پسر، آروم بلند کرد و لبخندی ریز زد.
-الان جا داره بگم رسما میتونم بجای صبحونه بخورمت!
+برو بابا.. موهای خوشگلممم
پسرک، دوباره نقی زد.
+باید برم حموم. همین الان!
-عه؟ پس منم میام.
+بیا.. نه چیزه منظورم.. نه نه نهه!
گونه های پسرک به رنگی قرمز دراومد.
-هی من شوخی کردم! ولی مثل اینکه خودت هم خیلی مشتاقی، هوم؟..
+خَ..خفه شو!
پسر مرد رو با شدت به عقب هُل داد و فرار کرد، و این دوباره جونگکوک بود که تنها مونده بود و شاهد کوبیده شدن در حموم بود. با خنده ای سری تکون داد، هر لحظه بیشتر عاشقِ پسرکش میشد، با کوچیکترین کارهاش، برای بار هزارم میفهمید که چقدر واقعا دوسش داره...
مینهو به روی زانوهاش روی زمین نشست و قلبش رو نگه داشت.
آجوما: خوبی پسرم؟ دخترم لطفا ی لیوان آب براش بیار...
-تو خوبی؟
تکون خوردن سری به نوشنهی نه ای رو، توی سینهاش حس کرد.
-هی، میدونی چقدر کارت خطرناک بود؟ باید بهم میگفتی توهم بلد نیستی. اگه خدایی نکرده چیزیت میشد چی؟ من بدون تو چکار کنم؟ بیشتر مراقب خودت باش..
+حالا که نشد..
پسر آروم زمزمه کرد.
-نشنیدم، دوباره میگی؟
+گفتم حالا که چیزیم نشد!
مرد ابرویی بالا انداخت و پس گردنی آروم و به شوخی مانندی به پسرک زد.
-نزدیک بود خودتو، منو به کشتن بدی، هنوزم پرویی! باورم نمیشه!.. بچه یبارم یکم از روت کم کن بگو اشتباه کردم، چیزی ازت کم نمیشه ها!
+جونگکوک؟
-جانم؟
پسر کمی از مرد فاصله گرفت و به پایین نگاه کرد.. "شاید هم فقط به معنای ترسوندن بود...؟" اصلا ولش کن، چرا باید از چیزی که مطمئن نبود با جونگکوک حرف میزد؟ اونا تازه رابطشون درست شده بود، نمیخواست الکی نگرانش کنه.
+هیچی.
-مطمئنی؟
مرد چونهاش رو روی سرِ پسرک، گذاشت.
+اره، اصلا یادم رفت، پس چیز مهمی نبود.
-باشه... هی، امشب میخوام ببرمت بیرونا..
+کجا؟
-ی سوپرایزه، صبر کن و ببین.
با کلمه ی "سوپرایز" چشم های پسرک برقی زد.
+وایی نمیتونم صبر کنم!
مینهو: دلم واسه خدمتکارا میسوزه، یبار خونه رو با الکل و بالشت میترکونن، یبار با پنکیکِ خام. اونا هم باید تمیز کنن، خدایا..
-هیونگ پس واسه چی دارن انقدر حقوق میگیرن؟
+ا-...
پسرک به محض افتادن یه تیکه ماده ی پنکیک از رو سقف به روی موهاش، جیغی زد.
+وای نههه موهای خوشگلممم..
مرد چونه اش رو از روی سر پسر، آروم بلند کرد و لبخندی ریز زد.
-الان جا داره بگم رسما میتونم بجای صبحونه بخورمت!
+برو بابا.. موهای خوشگلممم
پسرک، دوباره نقی زد.
+باید برم حموم. همین الان!
-عه؟ پس منم میام.
+بیا.. نه چیزه منظورم.. نه نه نهه!
گونه های پسرک به رنگی قرمز دراومد.
-هی من شوخی کردم! ولی مثل اینکه خودت هم خیلی مشتاقی، هوم؟..
+خَ..خفه شو!
پسر مرد رو با شدت به عقب هُل داد و فرار کرد، و این دوباره جونگکوک بود که تنها مونده بود و شاهد کوبیده شدن در حموم بود. با خنده ای سری تکون داد، هر لحظه بیشتر عاشقِ پسرکش میشد، با کوچیکترین کارهاش، برای بار هزارم میفهمید که چقدر واقعا دوسش داره...
۲۸.۱k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.